سفرنامه هیچ هایک به گرجستان - خرداد 1396

 
* برای مطالعه قسمت اول این سفرنامه با عنوان «سفرنامه هیچ هایک به ارمنستان» به اینجا مراجعه کنید.

اطلاعات کلی:

برنامه سفر رو خیلی کلی چیده بودیم: باید تا مرزنوردوز می رفتیم و از اونجا وارد ارمنستان می شدیم. بعد از دیدن ایروان و دریاچه سوان به سمت  گرجستان می رفتیم و بعد از عبور از تفلیس و باتومی و چند شهر بین راه، از طریق مرز سارپی وارد ترکیه می شدیم. دریای سیاه رو می گرفتیم و می رفتیم جلو؛ اگه زمان داشتیم تا استانبول می رفتیم و اگر وقت کم می آوردیم از ترابزون بر می گشتیم سمت مرز بازرگان و می اومدیم تهران

تصمیم داشتیم کل سفر رو به صورت هیچ هایک طی کنیم و اقامت رو هم در چادر، خونه مردم روستایی و یا کوچ سرفینگ سپری کنیم؛ بنابر این نیازی به هیچ بلیط و رزروی نداشتیم. تنها باید 15 –16 روز مرخصی می گرفتیم که اون هم با استفاده از «فن پیچ» برای هر دوی ما میسر شد :)

قبل از هر چیز نیاز به بیمه مسافرتی از اوجب واجبات بود؛ البته واقعا نمی دونم تا حالا آیا کسی تونسته از بیمه مسافرتی اش به خوبی استفاده کنه یا نه (تا الان تجربه های خیلی نا امید کننده ای از استفاده بیمه مسافرتی توی کشورهای مختلف از بکپکر ها شنیدم) اما در هر حالت نمی شه بیمه رو از اجزای سفر حذف کرد.

در ابتدای سفر چالش دو هفته با 200 دلار رو برای خودمون راه انداختیم؛ البته محض احتیاط مقداری دلار بیشتر همراه داشتیم اما قول دادیم که هر نفر بیشتر از 100 دلار خرج نکنیم. هر چند در انتهای سفر هزینه ما با احتساب بیمه مسافرتی، عوارض خروج از کشور و کلیه هزینه های خورد و خوراک، اقامت، رفت و آمد و ورودی ها حدود 54 دلار برای هر نفر شد و تونستیم به این چالش هم با موفقیت فائق بیایم :)

شب قبل از سفر کوله رو جمع کردیم، قرار بود 2 هفته این کوله رو دوشمون باشه بنابر این تا جایی که می شد کوله رو سبک بستیم. برای اولین بار توی کل کوله گردی های این سال ها یک ترازو کنار کوله گذاشتم و هر وسیله رو جداگونه وزن می کردم؛ مشکل درد کمر هم مزید بر علت شده بود که انتخاب وسایل سفر رو با دقت و وسواس بیشتری انجام بدم. یه دست لباس اضافه، یک پولار یا رین کاور، صابون و شامپوی سفری، کیسه خواب، چادر، زیرانداز،  ست ظروف مسافرتی به همراه چای و ادویه، دوتا کپسول و سرشعله، پاوربانک و دوربین کامپکت همه چیزی بود که با خودمون  حمل می کردیم با این وجود وزن کوله ها به حدود 8 کیلو رسیده بود!


ورود به خاک گرجستان

بعد از اون هیچ هایک موفق تا مرز گرجستان، خیلی راحت از مرز ساداخلو وارد گرجستان شدیم.  مطابق معمول کمی پیاده رفتیم تا از مرز دور شیم، با یک ماشین مسافت 3 –4 کیلومتری تا اولین روستا رو هیچ هایک کردیم و پیاده روی مون رو ادامه دادیم.

 

سفرنامه هیچ هایک گرجستان

چندتا جوون که سر جاده توت فرنگی و آلبالو می فروختن مارو صدا زدن. توضیح دادیم که قصد خرید ازشون نداریم اما اونا گفتن می خوان به ما هدیه بدن. از دیدن توریست هایی که پیاده سفر می کنن به وجد اومده بودن؛ ما هم سعی می کردیم همزمان ارتباط برقرار کنیم و بتونیم کلمات گرجی رو از اون ها یاد بگیریم. پیرمردی که اون نزدیکا بود به سمتمون اومد و یک کاغذ قیفی پر از آلبالو و توت فرنگی بهمون هدیه داد؛ میوه های ارگانیک و بی نهایت خوشمزه.

سرخوش از هوای دلفریب و میوه های دلربا باز هم کنار جاده قدم زدیم و میوه خوردیم. بعد از گذشت ساعتی باز هم تصمیم به هیچ هایک برای ادامه مسیر گرفتیم. یه کم جلوتر آقایی ما رو سوار کرد که اصلا زبون ما رو نمی فهمید ولی خیلی تلاش می کرد باهامون صحبت کنه. پسر کوچولوش که همراهش بود از تلاش مذبوحانه پدرش می خندید. زبون گرجی کلمات مشترک زیادی با فارسی داره ولی معناهاشون متفاوته. یکی از همین معناهای متفاوت باعث شد که با راننده عجین بشیم؛ عجین شدن همانا و تجربه لذت بخش بعدی سفر همان.

راننده ما رو برد وسط مزرعه توت فرنگی در انتهای یک جاده خاکی مشرف به کوه ها؛ تا چشم کار می کرد مزرعه توت فرنگی بود و زن هایی که توی مزرعه کار می کردن. مردها برامون یه سطل توت فرنگی آوردن! واقعا نمی تونستیم اون همه توت فرنگی رو قبول کنیم، اما اصرار مردم مهربان محلی باعث شد تا در نهایت با 4 –5 کیلو توت فرنگی تازه از اون جماعت مهربون خداحافظی کنیم و مسیر رو ادامه بدیم.
 
اومدیم تا به تفلیس Tbilisiرسیدیم. راننده خونه اش قبل از تفلیس بود ولی بخاطرما اومد داخل شهر، کمی ما رو توی شهر چرخوند و بعد میدان آزادی (Freedom Squre) تفلیس پیادمون کرد.

سفرنامه هیچ هایک گرجستان

از قبل هیچ هاستلی توی تفلیس رزرو نکرده بودیم، اتفاقی به چند تا هاستل سر زدیم و یکسری تبلیغ که روی دیوار های شهر بود رو خوندیم. در نهایت هاستل ها رو نشون کردیم و بعد از کمی گشت و گذار توی شهر، بالاخره هاستل مورد نظرمون رو پیدا کردیم که البته یکی از هاستل های ارزون و تمیز شهر بود.
 
 
 
روز پنجم دوشنبه 8 خرداد 1396

امروز رو اختصاص دادیم به تفلیس گردی. مثل همیشه یه نقشه مارک شده به جاهای دیدنی شهر دست گرفتیم، بند کفشهامونو محکم کردیم و راه افتادیم تا توی کوچه پس کوچه های پر از راز و اسرار شهر گم بشیم و جاهای جدید رو کشف کنیم....

ما با بنای یادبود پادشاه  «واختانگ گرگاسالی» شروع کردیم. تاریخ، سازماندهی مجدد کلیساهای گرجستان را به او نسبت داده و از وی به عنوان بنیان گذار تفلیس، پایتخت مدرن نام برده است.

تفلیس کجا بریم

دوران پادشاهی واختانگ دورانی سخت و پر مشکل بود. او به جنگ با پادشاه ساسانی ها پرداخت، جنگی که باعث تضعیف حکومت آنها و انقراض پادشاهی گرجستان باستان (ایبری ها) شد. 

بعد از اونجا رفتیم کلیسای جامع تثلیث تفلیس (Holy_Trinity_Cathedral of Tbilisi) معروف به سامبا. این کلیسا بزرگترین کلیسای ارتدکس در جهان و سومین کلیسای ارتدکس مرتفع در جهانهست.
 
کمی توی کوچه پس کوچ های پیچ در پیچ شهر قدم زدیم و به لطف نقشه آفلاینمون، خودمون رو وسط باغات توت پیدا کردیم؛ چاره ای نداشتیم جز اینکه دلی از عزا دربیاریم و تا حد ترکیدن توت بخوریم.
 
سر راه به یه سوپر مارکت، چندتا فروشگاه موبایل و دستگاه دیجیتال سر زدیم. ناهار رو توی یه فروشگاه Carrefourخوردیم. فروشگاه Carrefourیه جایی شبیه هایپر استار هست که تخفیفای خوبی داره و ما هم سعی کردیم از تخفیف هاش برای خریدهامون نهایت استفاده رو ببریم.

عصر از یکی از مسیرهایی که به  «کارتلیس دِدا»(مجسمه مادر گرجستان) می خورد رو گرفتیم و رفتیم تا به مادر سلامی بکنیم. پله های متعدد و استراحت گاه های بدیع که هر کدوم چشم انداز متنوعی رو از تفلیس پیش روی ما مجسم می کرد. واقعا خوشحال بودیم که تله کابین سوار نشدیم؛ هم منظره های جدیدی از شهر دیدیم و هم توی مسیر بافت متفاوتی از تفلیس رو درک کردیم؛ البته که سختی طی کردن صد ها پله رو هم به جون خریدیم .

اکثر کشورهای شوروی سابق برای خودشون مجسمه مادر دارند. این مجسمه شبیه بانویی گرجی با لباس محلی ساخته شده که در دست راستش شمشیری قرار داره، این شمشیر به معنی سلحشوری و تهدید دشمن ها و در دست چپ او کاسه ای برای پذیرایی از دوستان هست؛ هرچند که برای پذیرایی از ما چیزی تدارک ندیده بودند و شرمنده شدن. مادر گرجستان ۲۰متر ارتفاع دارد و از آلومینیوم ساخته شده است و تقریبا از تمام زوایای شهر قابل دیدن هست؛ همین هم باعث می شه که بتونید عکس های متنوعی رو از زوایای مختلف از این مجسمه توی اینترنت پیدا کنید.
 
باغ گیاهشناسی ملی تفلیس رو فقط از بالا نظاره گر شدیم و برای دقایقی از زیبایی اون لذت بردیم، این شهر واقعا بی نظیره! دنبال حمام های سولفور و معروفترین آنها حمام شاه عباس توی شهر به راه افتادیم. لنگ و کیسه همراهمون نبود اما تعریف حمام های تفلیس رو خیلی شنیده بودیم، اما چشمتون روز بد نبینه! حمام ها خیلیییی گرون بودن و در همون بدو ورود از حمام های سولفور تفلیس صرف نظر کردیم! یحتمل دوش های هاستل خودمون خیلی بهتر از این حمام ها است.

تو همون نزدیکی ها مسیر رودخونه ای رو گرفتیم و در دره ای به طول 200 متر به پل عشاق و  آبشار تفلیس رسیدیم. امروز پیاده روی زیادی کرده بودیم اما ساعات غروب رو کنار آبشار سپری کردیم و بعد از اون به تماشای رقص سنتی و بی نظیر گرجی رفتیم.
 
پی نوشت1: یه سری تور پیاده روی توی تفلیس برگزار می شه که رایگان هست و در آخرش اگه خواستید می تونید بهشون انعام بدید. اگه دنبال  سفر ارزان هستید، این تورهای رایگان خیلی می تونه مفید باشه و دریچه متفاوتی از تفلیس رو پیش روی شما باز کنه.
 
پی نوشت 2: اگه دنبال شناخت چیزهای هیجان انگیز و نه لزوما توریستی هر شهر هستید، حتما سایت های lonelyplanetو tripadvisorرو چک کنید و تاپ تینگ هایی که می تونید توی اون شهر انجام بدید رو دربیارید. تجربه نشون داده خوندن سفرنامه های فارسی معمولا شما رو هدایت می کنه به جاهایی که تورها می برند، یه سری جاهای تیپیکال و توریستی.
 
 
 
روز ششم سه شنبه 9 خرداد

توی هاستل ما یک پسر اصفهانی بود که تلاش می کرد شرکتی توی تفلیس ثبت کنه و اقامت گرجستان رو بگیره، در بین گپ و گفت های حین صبحانه بهمون گفت که با دوچرخه اش (به قول خودش بنزش!) خیلی سفر می ره و داره برنامه ریزی می کنه از تفلیس تا باتومی رو رکاب بزنه. مسیر رو هم شهر به شهر درآورده بود، با استفاده از برنامه سفر او، بخشی از برنامه مون رو تغییر دادیم و دل به جاده زدیم.
 
برنامه امروزمون این بود که بریم سمت متسختا (Mtskheta) و بعد از گشت و گذار کوتاه توی این محوطه ثبت شده جهانی بریم سمت کوتایسی (Kutaisi).

خیابان های تفلیس
 
برای اینکه خودمونو به خروجی شهر برسونیم باید می اومدیم میدون آزادی، با مترو یا اتوبوس می رفتیم سمت Didubeو از اونجا پیاده تا اتوبان می رفتیم. ما اتوبوس رو انتخاب کردیم تا بقیه شهر رو هم ببینیم. Didubeیه ترمینال اتوبوس رانی بود شبیه ترمینال شرق تهران. یه جای شلوغ که کلی مسافر می ره و میاد. توی یه مغازه بزرگ شیرینی فروشی، صبحونه خوردیم.

بعد از صرف صبحانه خودمون رو به خروجی شهر رسوندیم و توی مسیر طولانی پیاده روی مون هم از قسمت شمالی شهر لذت بردیم. در نهایت انتظار طولانی مدتی داشتیم اما بالاخره موفق شدیم با دو نفر بازنشسته گرجی همسفر بشیم و اون ها هم ما رو تا قلب متسختا و روبروی کلیسای کتدرال همراهی کردن.

رودخانه کورا

متسختا 30 کیلومتر تا تفلیس فاصله داره و قبل از تفلیس، پایتخت گرجستان بوده. یه کلیسای جامع اونجا هست به نام سوتیتسخولی (Svetitskhoveli_Cathedral)که مربوط می شه به اوایل قرن 11 و حجاری های فوق العاده چشم نوازی داره.

کلیسای کتدرال متسختا

از حیاط این کلیسا هم کلیسای جواری (Jvari) همچون بنایی معظم در بالای کوه دیده می شه.
بعد از اونجا پیاده رفتیم سمت صومعهٔ سامتاورو، یه صومعه خیلی کوچیک که همشون راهبه بودن، البته راهبه هایی متفاوت تر و مذهبی تر از اون چیزی تا الان دیده بودیم.

صومعه متسختا گرجستان

بعد از بازدید از صومعه چند کیلومتری پیاده روی کردیم تا به خروجی شهر برسیم و مسیرمون رو ادامه بدیم، بعد از یکی دو تا هیچ هایک سخت، بالاخره خودمون رو رسوندیم به اتوبان اصلی و سوار یه ماشین شدیم، ازمون پرسید کجایی هستید؟ گفتیم ایران. گفت اصفهان؟ گفتیم نه تهران. گفت عمر خیام... رباعی.... واین!! کلی حال کردیم.
 
دو تا مرد بودن که دست و پا شکسته انگلیسی حرف می زدن. هی بهشون زنگ می زدن و گه گاهی مدل حرف زدنشون از حالت دوستانه در میومد. یه جایی آقاهه یه چیزی گفت که برداشت ما این بود که هر جا خسته شدید بگید بزنم کنار یه استراحتی بکنیم. ما هم گفتیم اوکی «نو پرابلم!» اونم با تعجب گفت «نو پرابلم؟!» به دوستم گفتم چی گفت؟ دوستم هم همونی رو برداشتی رو داشت که من فهمیده بودم ولی چرا با تعجب گفت نوپرابلم؟
 
غرق زیبایی های جاده بودیم که کم کم رسیدیم به زستافونی (zestafoni) راننده پیچید توی یه کوچه و جلو یه ساختمون قدیمی وایساد و گفت مای فلت! و پیاده شد. تازه فهمیدیم که منظورش چی بوده. رفتیم توی خونه. دیوید (صاحبخونه) پیشنهاد داد اگه می خوایم شب اونجا بمونیم و براشون شام درست کنیم. ما املت، نودل، تن ماهی و سالاد شیرازی و هر چیز خرده ای که ته کوله هامون داشتیم رو بردیم آشپزخونه و غذا درست کردیم. دیوید گفت باید ما بریم سرکار، کلید خونه رو بهتون می دم در عوض پاسپورت یکی تون. اونا تا صبح چند بار رفتن و اومدن ولی ما خیلی راحت روی کاناپه وسط هال خوابیدیم....
 
 
 
روز هفتم چهارشنبه 10 خرداد

موقع رفتن دیوید به من یه تیکه سنگ معدن داد و گفت گیفت! منم گذاشتم توی کیف کمریم.
 
اومدیم تا کوتایسی (Kutaisi). هوا خیلی خوب بود بارون نرم نرم می بارید. پیاده تا کلیسای جامع باگراتی (Bagrati Cathedral) که روی تپه های امیرونی قرار داره رفتیم.

کلیسای کوتایسی

کلیسای باگراتی در قرن یازدهم ساخته شده و به عنوان یک شاهکار در تاریخ معماری قرون وسطی گرجستان شناخته می شود. کتیبه ای روی دیوار ضلع  شمالی این بنا تاریخ ساخت آن را شرح داده است. در سال 1994، کلیسای جامع باگراتی در  لیست میراث جهانی یونسکو گنجانده شده و همین موضوع سالانه هزاران توریست رو به این کلیسای زیبا می کشونه.

کلیسای باگراتی

از این کلیسا به عنوان نماد شهر کوتاسی یاد می شه.

از کوتایسی با اتوبوس اومدیم تسکالتوبو (Tskaltubo). کنار دریاچه تسیوی (Tsivi) سرشعله رو به راه کردیم و یه نیمروی مشت زدیم. کسایی که با ما سفر کردن می دونن نیمرو در سفرهای ما نقش کلیدی داره و سفر بدون یه شونه تخم مرغ اصلا معنا نداره! یه چندتا جوون اومدن اطراف دریاچه برای ضبط کلیپ عروسی و ما هم توی کلیپشون جا خوش کردیم تا خاطره مراسم عروسی با توریست های خارجی براشون موندگار بشه.
 
دریاچه cold lake
 
به سمت غار پرومتئوس (Prometheus Cave) راه افتادیم، مسیر کم تردد و هیچ هایک سختی رو پیش رو داشتیم. اما بعد از پیاده روی طولانی در سربالایی های جاده یه پسر جوون با ماشین دو درش ما رو تا غار رسوند. دم در غار یه علامت بود که فاصله اونجا رو تا شهرهای معروف جهان و جهت نسبی شون نشون میداد خدا می دونه چقد از دیدن اصفهان روی فلشها خوشحال شدم. ورودی غار نفری 14 هزارتومن بود. برای ما که واقعا کم هزینه تا اینجا اومده بودیم رقم پائینی نبود اما واقعا ارزشش رو داشت.


غار پرومتئوس

از زیاده روی توی نورپردازی و پخش موسیقی که بگذریم، پرومثئوس واقعا غار اعجاب انگیزی بود. می دونستیم چندتا غار دیگه هم اون اطراف هست و تلاش مذبوحانه ای کردیم تا از بین فنس ها جنگل ها بتونیم فرار کنیم و بریم بقیه غارها رو با طی دو کیلومتر توی جنگل ببینیم اما در نهایت بهمون اجازه ندادن!

غار پرومتئوس


پرومتئوس کوتایسی

از غار پیاده زدیم به راه. کوله ام سنگینی می کرد و دلم درد گرفته بود. باز یه ماشین برامون نگه داشت، همون ماشین دو در و همون پسر روستایی طی یک اتفاق عجیب دوباره سر راهمون سبز شدن و ما رو تا شهر رسوندن! توی تسکالتوبو کل شهر رو پیاده اومدیم و از کنار پارک بزرگ شهر رد شدیم.
 

در نهایت بعد از یکی دو تا هیچ هایک موفق رسیدیم به ساواجاخو (Sajavakho). حدودا 100 کیلومتر تا باتومی فاصله داشتیم ولی هم خسته بودیم و هم هوا داشت تاریک می شد، پس تصمیم گرفتیم نزدیک ایستگاه قطار شب رو بگذرونیم. زمین به خاطر مه نم ناک بود و تصمیم گرفتیم روی سکو چادر بزنیم. یکی از مامورهای ایستگاه اومد پیشمون از سفرمون پرسید، سبک سفرمون براش جالب به نظر اومد و بعد از یه مقدار تردید، در نهایت پیشنهاد داد توی سالن ایستگاه قطار، خونمون رو برپا کنیم. با وجود اینکه این ایستگاه یکی از ایستگاه های ترانزیتی گرجستان هست و قطار های زیادی ازش رد می شدن ولی سالن ایستگاه شبیه سالن انتظار متروکه ای بود که پرستوها توی اون لونه کرده بودن.
 
ماموران ایستگاه قطار با کمال عطوفت و مهربانی با ما برخورد کردند و بخاطرما لامپ های سوخته سالن رو عوض کردن، اجازه دادن از اجاقشون برای پخت شام استفاده کنیم و از تلویزیون برای تماشای مسابقه فوتبال ال کلاسیکو اسپانیا! اولش فکر کردیم سر وصدای قطار نذاره خوب بخوابیم ولی خسته تر از این حرفا بودیم که متوجه هر صدایی بشیم ...
 
 
 
روز هشتم پنج شنبه 11 خرداد

صبح وقتی داشتم کیفمو مرتب می کردم، سنگ معدن رو توی کیف کمریم دیدم و تازه فهمیدم چرا دل درد گرفته بودم!!



ساجاواخو کنار یه رود خونه خیلی بزرگ به اسم ریونی (Rioni) بود و ماموران ایستگاه بهمون پیشنهاد کردن که با کمتر از یک کیلومتر پیاده روی، لذت تماشای رودخونه در طراوت صبحگاهی رو از دست ندیم، بعد از لذت بردن از رودخانه و صرف صبحانه، دوباره دل به جاده زدیم و مسیری رو پیاده روی کردیم تا نقطه مناسبی در جاده برای هیچ هایک پیدا کنیم،  جاده ترانزیتی بود و کسی برامون نمی ایستاد، خیلی راه اومدیم و توی راه با سگ های مختلف بازی / ستیزه کردیم تا بالاخره در کمال نا امیدی یکی سوارمون کرد، ولی انقد خوش شانس بودیم که دقیقا ما رو مستقیم تا مرکز شهر باتومی برسونه و توی راه ما رو به آهنگ های ناب گرجی مهمان کنه.

به چندتا هاستل که از قبل توی بوکینگ چک کرده بودیم سر زدیم تا بهترین قیمت و لوکیشن رو پیدا کنیم. در نهایت به یه هاستل رفتیم که یه خانواده روسی مدیریتش می کردن. خیلی شیک نبود ولی یک اتاق دو تخته با کمترین قیمت پیدا کردیم تا شب آرومی رو داشته باشیم.



وسایلمون رو گذاشتیم توی آشپزخونه هاستل، رفتیم یه کم گشت توی مرکز شهر باتومی زدیم و ظهر بعد از صرف ناهار محلی توی یکی از رستوران های باتومی، اومدیم که اتاق  رو تحویل گرفتیم.

بعد از کمی استراحت نقشه شهر رو گرفتیم دست و خودمون رو توی کوچه پس کوچه های باتومی گم کردیم. باغ گیاه شناسی، پارک آبی، آکواریوم، دلفیناریوم، پاراشوت، رفتینگ، تله کابین و .... از جاذبه های گردشگری باتومی هست.




اما ما ترجیح دادیم توی مراسم عصرگاهی کلیسای جامع مادر مقدس شرکت کنیم چون از قبل تعریفش رو شنیده بودیم و واقعا ارزش وقت گذاشتن رو داشت.



در مسجد باتومی نماز خوندیم، از میدان پیازا (Piazza_Square)  با استایل ایتالیاییش گذشتیم، به میدان اروپا رفتیم، کمی با ساعت نجومی باتومی و فواره های نپتون سرگرم شدیم، به مادر باتومی (Medea_Monument) سلامی عرض کردیم.
 

مجسمه های معروف علی و نینو، این دو عاشق اساطیری سر زدیم. این مجسمه برگرفته از داستان تاریخی علی و نینو هست و برای اطلاعات بیشتر می تونید فیلمش رو به همین نام دانلود کنید و ببینید:
 
 
 
 
توی پارک 6 Mayنشستیم و مردمی که بچه هاشونو سوار ماشین کنترلی می کردن رو تماشا کردیم، توی بلوار باتومی قدم زدیم، توی ساحل نشستیم آهنگ گوش دادیم و با ابی در کنار غروب ساحل دریای سیاه عشق بازی کردیم! بعد از پیاده روی شبانه در بلوار ساحلی و البته تحمل شلوغی صف مک دونالد،  خیلی خسته به هاستل برگشتیم، بعد از یه دوش حسابی و شستن لباسا، خوابی عمیق ما رو از هوش برد ...
 
 
 
 
 
روز نهم جمعه 12 خرداد

قصد داشتیم بعد از تحویل اتاق مستقیم تا مرز هیچ هایک کنیم، لاری های اضافی مون رو به دلار چنج کردیم و تلاش داشتیم خودمون رو به خروجی شهر برسونیم اما فهمیدیم که می تونیم با اتوبوس و با کمترین هزینه ممکن تا سارپی (مرز ترکیه) مستقیم بریم. چه خبری هیجان انگیز تر از این!
 
جاده مرزی گرجستان و ترکیه در سارپی

توی اتوبوس نشستیم و از منظره های بدیع کنار جاده، آبشار ها و ساحل های فوق العاده دریای سیاه لذت بردیم. لب مرز جلو یکی از مغازه های Duty_Freeملت جمع شده بودن و توی سر و کله هم می زدن برای سیگار!! گویا این طرف در گرجستان قیمت سیگار خیلی کمتر از ترکیه بود. یه کم جلوتر دسشویی حسابی شلوغ بود؛ چرا؟ کنجکاوی باعث شد تا خودمون رو توی صف دستشویی جا بزنیم اما بعد از گذشت چند ثانیه متوجه شدیم همه مشغول جا سازی سیگار ها توی قسمت های مختلف لباسشون بودن!
 

یه کم جلوتر بعد از نقاله، کنار پلیس ترک، یه کپه از باکس های اضافی سیگار بود که از مردم گرفته بودن. گویا هر نفر فقط اجازه ورود یک باکس سیگار رو داره و انبوهی از سیگارهایی که حالا قاچاق محسوب می شدن، در کنار گیت پلیس تل انبار شده بود. بلافاصله بعد از مرزبانی، یه مسجد بود، این یعنی به یه کشور مسلمون وارد شده بودیم. با خیال راحت وارد مسجد شدیم، نماز خوندیم و برای دقایقی استراحت کردیم.
 
 
* برای مطالعه ادامه این سفرنامه با عنوان «سفر هیچ هایک به ترکیه» می تونید به اینجا مراجعه کنید.
Waves Waves Waves

دوست داری یه مقاله بنویسی

اگه فکر می‌کنی حرفی برای گفتن داری، می‌تونی یه مقاله کاربردی یا جذاب برای سایت بنویسی.